ஐღ ℟⌀ℽÅℌÅ♀♂ஐღ♂♀

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت.

+نوشته شده در 7 / 9 / 1391برچسب:,ساعت5:14 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

 چه دل است این دل من؟
که زیک لرزش اشک
بر رخ رهگذری
یا ز نالیدن مادر به فراق پسری
دل من می شکند
چه کنم دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست

هر کجا اشک یتیمی رنجور
می چکد بر سر مژگان سیاه
هر کجا چشم زنی غمزده با یاد پسر مانده به راه
در مزاری که زنی ناله کند در عزای پسرش
یا یتیمی که کند گریه به سوگ پدرش
جانم آید به خروش
ور ببینم پر خونین کبوتر را
یا یکی بچه گنجشک که بشکسته پرش
دل من می شکند

حالت دخترکی کوچک و تنها و فقیر
که به حسرت کند از شیشه اشک به عروسک نگه گاه به گاه
وز دل تنگ کند ناله و آه
ناله پیرزنی غمزده و دست تهی
که ندارد نفسی
ضجه مرغ اسیر
که کند ناله به کنج قفسی
هق هق مرد اسیری که بلا دیده بسی

حالت دختر زشتی که ز شرم
رو ندارد به کسی
دل من می شکند

هر کجا در نگه تازه نهالانی خرد
از ستیز پدر و مادر خشم آلوده
می وزد بوی طلاق
وز پراکندگی غافله ای برخیزد
در سرا بانگ فراق
آن زمانی که بدنبال شهید

مادر داغ به دل
سینه می کوبد و می نالد و می گرید زار
همچنان ابر بهار
یا زمانی که نشیند در اشک
بر سر سنگ مزار
و به فریاد کند نام پسر را تکرار
دل من می شکند

چه کنم دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست

چه دل است این دل من
دلم از ناله مرغان چمن می شکند
ز خیال غم مردم دل من می شکند
دلم از داغ شهیدان وطن می شکند

چه کنم دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست

+نوشته شده در 7 / 9 / 1391برچسب:,ساعت5:6 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |
نهایت بخشندگی

روزی روزگاری درختی بود ….

و پسر کوچولویی را دوست می داشت .

پسرک هر روز می آمد

برگ هایش را جمع می کرد

از آن ها تاج می ساخت و شاه جنگل می شد .

از تنه اش بالا می رفت

از شاخه هایش آویزان می شد و تاب می خورد

و سیب می خورد

با هم قایم باشک بازی می کردند .

پسرک هر وقت خسته می شد زیر سایه اش می خوابید .

او درخت را خیلی دوست می داشت

خیلی زیاد

و درخت خوشحال بود

اما زمان می گذشت

پسرک بزرگ می شد

روزی روزگاری درختی بود ….

و پسر کوچولویی را دوست می داشت .

پسرک هر روز می آمد

برگ هایش را جمع می کرد

از آن ها تاج می ساخت و شاه جنگل می شد .

از تنه اش بالا می رفت

از شاخه هایش آویزان می شد و تاب می خورد

و سیب می خورد

با هم قایم باشک بازی می کردند .

پسرک هر وقت خسته می شد زیر سایه اش می خوابید .

او درخت را خیلی دوست می داشت

خیلی زیاد

و در خت خوشحال بود

اما زمان می گذشت

پسرک بزرگ می شد

و درخت اغلب تنها بود

تا یک روز پسرک نزد درخت آمد

درخت گفت : « بیا پسر ، ازتنه ام بالا بیا و با شاخه هایم تاب بخور ،

سیب بخور و در سایه ام بازی کن و خوشحال باش . »

پسرک گفت : « من دیگر بزرگ شده ام ، بالا رفتن و بازی کردن کار من نیست .

می خواهم چیزی بخرم و سرگرمی داشته باشم .

من به پول احتیاج دارم

می توانی کمی پول به من بدهی ؟

درخت گفت : « متاسفم ، من پولی ندارم »

من تنها برگ و سیب دارم .

سیبهایم را به شهر ببر بفروش

آن وقت پول خواهی داشت و خوشحال خواهی شد .

پسرک از درخت بالا رفت

سیب ها را چید و برداشت و رفت .

درخت خوشحال شد .

اما پسر ک دیگر تا مدتها بازنگشت …

و درخت غمگین بود

تا یک روز پسرک برگشت

درخت از شادی تکان خورد

و گفت : « بیا پسر ، از تنه ام بالا بیا با شاخه هایم تاب بخور و خو شحال باش »

پسرک گفت : « آن قدر گرفتارم که فرصت بالا رفتن از درخت را ندارم ،

زن و بچه می خواهم

و به خانه احتیاج دارم

می توانی به من خانه بدهی ؟

درخت گفت : « من خانه ای ندارم

خانه من جنگل است .

ولی تو می توانی شاخه هایم را ببری

و برای خود خانه ای بسازی

و خوشحال باشی . »

آن وقت پسرک شاخه هایش را برید و برد تا برای خود خانه ای بسازد

و درخت خوشحال بود

اما پسرک دیگر تا مدتها بازنگشت

و وقتی برگشت ، درخت چنان خوشحال شد که زبانش بند آمد

با این حال به زحمت زمزمه کنان گفت :

« بیا پسر ، بیا و بازی کن »

پسرک گفت : دیگر آن قدر پیر و افسرده شده ام که نمی توانم بازی کنم .

قایقی می خوانم که مرا از اینجا ببرد به جایی دور می توانی به من قایق بدهی ؟

درخت گفت : تنه ام را قطع کن و برای خود قایقی بساز

آن وقت می توانی با قایقت از اینجا دور شوی

و خوشحال باشی .

پسر تنه درخت را قطع کرد

قایقی ساخت و سوار بر آن از آنجا دور شد .

و درخت خوشحال بود

پس از زمانی دراز پسرک بار دیگر بازگشت ، خسته ، تنها و غمگین

درخت پرسید : چرا غمگینی ؟ ای کاش میتوانستم کمکت کنم

اما دیگر نه سیب دارم ، نه شاخه ، حتی سایه هم ندارم برای پناه دادن به تو

پسر گفت : خسته ام از این زندگی ، بسیار خسته و تنهام

و فقط نیازمند با تو بودن هستم ، آیا میتوانم کنارت بنشینم ؟

درخت خوشحال شد و پسرک پیر کنار درخت نشست و در کنار هم زندگی کردند

و سالیان سال در غم و شادی ادامه زندگی دادند …

دوستان خوبم ، آیا شرح داستان ، چیزی به یاد ما نمیآورد ؟

اکثر ما شبیه پسرک داستان هستیم و با والدین خود چنین رفتاری داریم

درخت همان والدین ماست ، تا وقتی کوچکیم دوست داریم با آنها بازی کنیم

تنهایشان میگذاریم و دوباره زمانی به سویشان بر میگردیم که نیازمند هستیم و گرفتار

برای والدین خود وقت نمیگذاریم ، آیا تا به حال به این فکر کرده ایم که پدر و مادر برای ما

همه چیز را فراهم میکنند تا ما را شاد نگه دارند و با مهربانی چاره ای برای رفع مشکل ما پیدا میکنند

و تنها چیزی که در عوض از ما می خواهند این است که

تنهایشان نگذاریم

به والدین خود عشق بورزیم ، فراموششان نکنیم

برایشان زمان اختصاص دهیم

همراهیشان کنیم

شادی آنها در دیدن ماست

هر انسانی میتواند هر زمان و به هر تعداد فرزند داشته باشد

ولی پدر و مادر فقط یک بار ….

+نوشته شده در 7 / 9 / 1391برچسب:,ساعت4:50 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

دوستم چند روز سرما خورده بوده. بعدش مامانش براش گواهی مینویسه و میبره مدرسه که غیبت نزنن براش.
یه روز بعد از وقتی که گواهیو تحویل میده، ناظمشون صداش میکنه از سر کلاس میپرسه این چیه اوردی واسه من؟؟؟
میگه : گواهی دکترمونه دیگه
نگو مامان پسره دکتر زنان و زایمان بوده!

+نوشته شده در 24 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:54 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

میدونید چرا بیشتر نخبه های جهان و رتبه اولی های کنکور پسرن؟؟؟؟
چون به خاطر ترس و فرار از سربازی عین س.......گ
درس میخونن!؟!!؟!؟!؟
سلامتی داداشای گلم که هنوز سربازی نرفتن!؟!؟

+نوشته شده در 24 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:52 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

مردها مهربانند و زنها خودخواه..!
.
..
.
خیلی از زنها حاضر نیستند به مردی كه نمیشناسند كمك كنند
ولی تقریبأ همه مردها حاضرند حتی واسه زنهای غریبه هم بمیرن..!!!
چقدر این مردا آقان!

+نوشته شده در 24 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:51 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

قدیم ترا قاتله هم صفت داشت، دزد سر گردنه معرفت داشت، معنی نداره توی عصر سی دی بزرگی و کوچیکی و ریش سفیدی، روی لبت خوبه تبسم باشه، دفتر کارت دل مردم باشه، ... بزرگتری داداش به طول میز نیست، هر کی رییس شد به خدا عزیز نیست، شهر بدون" مرد " شهر درده، قربون خاک پای هر چی مرده.
داداشمی

+نوشته شده در 24 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:50 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

آهـــــــای پسرا....
*
*علم روانشناسی ثابت کرده ...
دخترا عاشق حرف زدن شما میشن....
...
نه قیافتون...
*
*
حالا به جای اینکه برین ابرو بردارین و بدنسازی برین و دماغ عروسکی عمل کنین...
برین کلاس ادبیات حرف زدن یاد بگیرید..!!!
از من یاد بگیرین مودب حرف میزنم همه دخترا عاشقم شدن...!!!
خخخخخخخخخخ
 

+نوشته شده در 24 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:49 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

دلم گرفته آسمون ، خسته شدم از این زمون از بغض کهنه ی دلم ، این هِـق هِـقای بی امون این غصه های بی شمار ، دیگه امونمو برید از پشت خنده های من ، هیچکسی اشکامو ندید کدومشو بگم برات ؟ چشام که خیره ان به راه ؟ یا دلی که تو دام عشق ، افتاده پاک و بی گناه ؟ شبای بی ستاره و روزای سرد و سوت و کور تو که می دونی آسمون ، می میرم از من بشه دور از ترس و تردیدم بگم ، یا دل دل و دلواپسی ؟ صبرم تموم شد ای خدا ، کی تو به دادم می رسی؟

 

چـه سخــــــــــت است هــم پـاییـــــــــز بـاشــد هــم ابـــــــــــــر بـاشــد هــم بـــــــــــــاران بـاشــد هــم خیـابــان خیـــــــس بـاشــد و هــم قلبـــــی عــــــــــــــاشق بـاشــد امـــــا... نـه تــــــــــــــــــــــــو بـاشــی نـه دستـــی بــرای فشـــــــــردن نـه پـایــی بــرای قــــــــدم زدن و نـه نگاهــــــــــی بــرای زل زدن

 

 

+نوشته شده در 24 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:23 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

+نوشته شده در 18 / 8 / 1391برچسب:,

ساعت12:52 AMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |
Ashkim

 

تو ای معنای انتظار یک لحظه بایست ، دیوانه شدن به خاطرت کافی نیست،

لطف کن یک لحظه بایست و فقط یک جمله بگو :

" تکلیف دلی که عاشقش کردی چیست ؟! "

 

+نوشته شده در 15 / 8 / 1386برچسب:,ساعت8:3 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |
گل سرخ

 

یکی بود یکی نبود

 

 

 

صبح بود داشتم میرفتم مدرسه مثل همیشه راه واسم معمولی بود سرمو انداخته بودم پایین میرفتم اون روز مریض بودم درسم نخونده بودم ولی نمیدونم چرا رفتم مدرسه برگشتنی تویه کوچمون بودم یه دو سه متری تا خونه مونده بود دره همسایه باز شد بازم دیدمش مثل همیشه متین مودب سرشو انداخت پایین از کنارم رد شد از بچگی میشناختمش عاشقش بودم از همون بچگی همیشه احساس میکردم اونم منو دوست داره سرمو برگردوندم پشت سرش نگاه کردم با حسرت چشمام رفتنشو دنبال کرد رفتم خونه. عصری خواهرش اومد از من یه سال بزرگ بود ولی با هم دوست بودیم دعوتم کرد خونشون با هم رفتیم خونشون رضا هم خونه بود نشسته بود اتاقش رفتم نشستم یه گوشه حال مریم رفت که چایی بیاره یه دفعه دره اتاقش باز شد از اتاق بیرون اومد سرشو انداخت پایین بهم سلام کرد منم سلام کردم چشام پاهوشو دنبال کرد که داشتن از در خارج میشدن رفت، بعده یه چند ساعت صحبت با مریم منم برگشتم خونه وقتی رسیدم خونه دیدم به گوشیم اس  اومده  میتونیم آشنا بشیم مثل همیشه جواب ندادم از اینجور اس ها زیاد میومد ولی الان میگم کاش جواب میدادم یه هفته همین اس ام اس اومد هی شب و روز ، منم جواب نمیدادم بعده یه هفته زنگ زد اولش نخواستم جواب بدم ولی بعد برداشتم گفتم ببینم کیه برداشتم دیدم آهنگ گذاشته ولی جالبش اینکه همون آهنگی که من وقتی رضا رو میبینم گوش میدم خیلی تعجب کردم بعد قطع کردم خدایا کی میتونه باشه ولی بعدش گتم حتما یه تصادفی شده دیگه از فکرم بیرونش کردم ولی هی میومد به ذهنم سعی کردم بیرون کنم فرداش بازم اس اومد چرا جواب نمیدی میخوام باهات دوست بشم تو رو خدا ج.اب ندادم بعدش یه چند روز همینطور به من اس داد جواب ندادم شب ساعت دوازده بود زنگ زد برنداشتم هی زنگ میزد برداشتم گفت مهسا چرا جواب نمیدی تعجب کردم اسمه منو از کجا میدونه هاج و واج پشته گوشی موندم ادامه داد به خدا من دوست دارم تا این حرفا رو بگم کلی کشییده ولی به خدا میخوامت منم برگشتم گفتم خوب منم یکی دیگرو میخوام که چی؟ بیچاره بدونه اینکه چیزی بگه قطع کرد دو سه روز ازش خبر نشد بعد من فک کردم گفتم این نره یه بلایی سرش بیاره شمارشو دادم به یک از بچه ها که زنگ بزنه فرداش اومد گفت گوشیش خاموشه واای نمیدونم چرا نگرانش شدم شبا نمیتونستم بخوایم فکرش نمیذاشت بعدش خودم بهش زنگ زدم خاموش بود بیشتر نگران شدم واای شب دوباره زنگ زدم خاموش نبود بوغ زد برنداشت بعد دوباره زنگ زدم برداشت چند ثانیه هیچ کدوممون حرف نزدیم بعد اون سلام کرد سلام کردم ولی ادامه ندارم چی میگفتم نگرانت شدم نمیگفت مگه تو نگفتی یکی دیگرو دوست داری هیچی نگفته قطع کردم تا صبح نخوابیدم فردا صبح زود امپامو برداشتم حس کردم زیره پام چیزی هست نگاه کردم یه گله سرخ از زمین برداشتمش یه کارت کنارش بود باز کردم مهسا خیلی دوست دارم تعجب کردم کی میتونه باشه گفتم حتما همون پسریه که بهم اس میده گذاشتم تو کیفم رفتم مدرسه برگشتم که خونه عصری اس اومد گل رو برداشتی نندازیش بیرون تو رو خدا جواب ندادم بعدش فردا صبح بازم گل بود دم در یه هفته همینجوری گل میذاشت دم در بعده یه هفته شنبه بود داشتم میرفتم مدرسه رضا هم دم درشون بود وقتی دیدمش یه دردی تو قلبم احساس کردم داشت موتورشو از در بیرون میاورد خیلی با عجله از در اومد بیرون منم دم در غرقش شده بودم موتورو روشن کرده منم به حرکت افتادم خیلی با سرعت رفت سر کوچه یه دفعه یه ماشینم از اونور اومد زد به موتوره رضا همون جا واستادم رضا نقشه زمین شده بودنمیدونستم چیکار کنم با قدم هایه آروم رفتم جلو دیدم یه گله سرخ تو دستشه یه کارتم پیشش اشک داشت از چشمام اروم جاری میشد نشستم کنارش بهش نگاه کردم بعدش مریم اومد منو از زمین بلند کرد بغلش کرده بودم گریه میکردم گلم دستم بود رضا رو بردن یه هفته تو بیمارستان بود دکترا گفته بودن امیدی نیست خدا اونو نداده ازم گرفت الان سه ساله هر روز میرم سره خاکش هر دفعه واسش گل سرخ میبرم ......میرم گریه میکنم میگم کاش به اس هاش جواب میدادم....دوست دارم رضا :مهسا.

 

 

 

 

+نوشته شده در 8 / 8 / 1391برچسب:,ساعت4:32 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

خداوندا دوستانی دارم که روزگار ، فرصت دیدارشان را کمتر نصیبم میگرداند ، اما تو خود میدانی که یادشان در دلم جاوید است ، دوستانی که رسمشان معرفت ، کردارشان جلای روی و یادشان صفای دل است ، پس آنگاه که دست نیاز سوی تو بر می آورند ، پر کن دستشان را از آنچه که در مرام خدایی توست

 

 

+نوشته شده در 5 / 8 / 1391برچسب:,ساعت10:7 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

ساعتها زیر دوش به کاشی های حمام خیره می شوی غذایت را سرد می خوری ناهار ها نصفه شب ، صبحانه را شام! لباسهایت دیگر به تو نمی آیند، همه را قیچی می زنی! ساعتها به یک آهنگ تکراری گوش می کنی و هیچ وقت آهنگ را حفظ نمی شوی! شبها علامت سوالهای فکرت را می شمری تا خوابت ببرد! تنهائی از تو آدمی میسازد که دیگر شبیه آدم نیست…

+نوشته شده در 5 / 8 / 1391برچسب:,ساعت9:59 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

دیدی که سخــــت نیســـــت

تنها بدون مــــــــــن ؟!!

دیدی صبح می شود

شب ها بدون مـــــــــن !!ا

ین نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند…

فرقی نمی کند

با مــــــن …بدون مــــــن…

دیــــــروز گر چه ســـــــخت

امروزم هم گذشت …!!!

طوری نمی شودفردا بدون مــــــن !!!…

+نوشته شده در 5 / 8 / 1391برچسب:,ساعت9:50 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

تا کدوم ستاره دنبال تو باشم
تا کجا بی خبر از حال تو باشم
مگه میشه از تو دل برید و دل کند
بگو می خوام تا ابد مال تو باشم
از کسی نیس که نشونی تو نگیرم
به تو روزی میرسم من که بمیرم
هنوزم جای دو دستات خالی مونده
تا قیامت توی دستای حقیرم
خاک هر جاده نشسته روی دوشم
کی میاد روزی که با تو روبرو شم
من که از اول قصه گفته بودم
غیر تو با سایه م نمی جوشم

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت4:3 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

شاید دست خودم بوده، همین تقدیر امروزم


من اونقد غصه دارم که، دارم تو گریه می سوزم

همش تو فکر آیندم،پر از روزای تکراری

تو هر روزم هزارتا غم، تو از حالم خبر داری

رو دور باطلم بی تو، دارم بیهوده من میرم

نشونی از تو نیست و من، کجا دستاتو می گیرم

تموم دنیارو گشتم، به جای تو غمو دیدم

تو این مدت به یاد تو، چه راحت دردو فهمیدم

ما هر شب مست و بیداریم، تو از شادی من از زاری

نه من حال تورو دارم، نه تو حال منو داری

با این حالی که من دارم، بعیده جای امیدی

تورو هر لحظه می دیدم، منو نادیده می دیدی

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت4:2 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

می دونی چشمای خیسم، هنوز تو نخ ابروته


دارم از غصه می میرم، بگو پس به کی مربوطه

بگو تو معنی عشقو، دلم درگیر تشویشه

تو معنیشو نمی فهمی، تو اصلا چی سرت میشه

زدی زیر همه حرفات، به این ویرونی افتادم

دلم رو دست من مونده، مگه میری تو از یادم

یه کاری دست من دادی، که من هم تازه فهمیدم

هنوزم عاشقت هستم، دارم تاوانشم میدم

مگه از من بدی دیدی، که در حقم بدی کردی

بهم گفتی که میری و از حرفت بر نمی گردی

می دونی هیچ کسی نیست که، مث من شکل غم باشه

به جز تو کی واسه دردام، می تونه متهم باشه

تو گوش غم رو پر کردی، بیاد تو لحظه هام باشه

ببین ورد زبون من، همش افسوس و ای کاشه

همون جوری که تو خواستی، شد و من حس غم دارم

ببین تا لحظه ی مرگم، من از دوریت عزادارم

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:58 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

یکی بود یکی نبود، اونی که بود تو بودی و اونی که نبود من بودم !
یکی داشت و یکی نداشت، اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من بودم!
یکی خواست و یکی نخواست، اونی که خواست تو بودی اونی که بی تو بودن رو نخواست من بودم!
یکی آورد و یکی نیاورد، اونی که آورد تو بودی اونی که جز تو به هیچ کس ایمان نیاورد من بودم !
یکی برد و یکی باخت، اونی که برد تو بودی اونی که دل به تو باخت من بودم!



یکی گفت و یکی نگفت، اونی که گفت تو بودی اونی که " دوست دارم " رو به هیچ کس جز تو نگفت من بودم!یکی ماند و یکی نماند، اونی که ماند تو بودی اونی که بدون تو نماند من بودم

 

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:49 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

راز زندگي در افسانه ها آمده :



روزي كه خداوند جهان را آفريد , فرشگان مغرب را به بارگاه خود فرا خواند و از انها خواست تا براي پنهان كردن راز زندگي پيشنهاد بدهند .



يكي از فرشتگان به پروردگار گفت : آن را در زمين مدفون كن *



فرشته ي ديگري گفت : آن را در زير دريا ها قرار بده *



سومي گفت : راز زندگي را در كوهها قرار بده *



ولي خدا وند فرمود اگر من بخواهم به گفته هاي شما عمل كنم فقط تعداد كمي از بندگانم قادر خواهند بود آن را بيابند , در حالي كه من مي خواهم راز زندگي در درسترس همه ي بندگانم باشد .



در اين هنگام يكي از فرشتگان گفت : فهميدم كجا اي خداي مهربان



راز زندگي را در قلب بندگانت قرار بده زيرا هيچكس به اين فكر نمي افتد كه براي پيدا كردن آن بايد به قلب و درون خويش نگاه كند



و خداوند اين فكر را پسنديد

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:48 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

چشم های بسته ی تورو، با بوسه بازش می کنم
قلب شکسته ی تورو، خودم نوازش می کنم
نمی زارم تنگ غروب، دلت بگیره از کسی
تا وقتی من کنارتم، به هر چی می خوای می رسی
خودم بغل می گیرمت، پر می شم از عطر تنت
کاشکی تو هم بفهمی که، می میرم از نبودنت
خودم به جای تو شب ها، بهونه هات و می شمرم
جای تو گریه می کنم، جای تو غصه می خورم




هرچی که دوست داری بگو، حرف های قلبت رو بزن
دل خوشی هات مال خودت، درد دلت برای من
من واسه ی داشتن تو، قید یه دنیا رو زدم
کاشکی ازم چیزی بخوای، تا به تو دنیام و بدم
هرچی که دوست داری بگو، حرفای قلب و بزن
دل خوشی هات مال خودت، درد دلت برای من
من واسه ی داشتن تو، قید یه دنیا رو زدم
کاشکی ازم چیزی بخوای، تا به تو دنیام و بدم

خودم بغل می گیرمت، پر می شم از عطر تنت
کاشکی تو هم بفهمی که، می میرم از نبودنت
خودم به جای تو شب ها، بهونه هات و می شمرم
جای تو گریه می کنم، جای تو غصه می خورم

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:47 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

من و تو توی این دنیا یه درد مشترک داریم
دو تا مون خسته دردیم رو قلبامون ترک داریم

من و تو کوه دردیم ویه گوشه زخمی افتادیم
داریم جون میکنیم انگار رو زخمامون نمک داریم


تموم زندگی سوخت تموم لحضه هامون مرد
هوای عاشقی مونو هوای بی کسی مون برد

من و تو مال هم بودیم ، من و تو جون هم بودیم
خوره افتاد به جونمون تموم جونمون رو خورد


من و تو توی این دنیا اسیر دست تقدیریم
همش دلهره داریم و با این زندگی درگیریم

نفس که میکشیم انگار دارن شکنجمون میدن
داریم اهسته اهسته تو این تنهایی میمیریم


شدیم مثه یه دیواری کم کم داره میریزه
هوای خونمون سرده مثه غروبه پاییزه

تقاص چی رو ما داریم به کی واسه چی پس میدیدم
اخه واسه ما این روزا چرا انقد غم انگیزه

من و تو توی این دنیا یه درد مشترک داریم
دو تا مون خسته دردیم رو قلبامون ترک داریم

من و تو کوه دردیم ویه گوشه زخمی افتادیم
داریم جون میکنیم انگار رو زخمامون نمک داریم

 

 

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:44 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

وقتی نیست توی خونه ، صدای تو
با خودم حرف میزنم به جای تو
هی قدم میزنم و اشک میریزم
نمی دونی پر غصه ام عزیزم
میشینم ، سر روی زانوم میزارم
به خدا دیگه دارم کم میارم
واسه من نزاشتی هیچ نشونه ای
تازه فهمیدم چه قدر دیوونه ای
فک می کردم میشه اون ازت جدا
منو از رو بردی برگرد وبیا
نمی دونی الان چی میکشم

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:44 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |
بهترینم

این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت !

این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق !

به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین ؟

سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان ؟

چه زیباست لحظه ای که من به

سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به ارزوی خود !

چه زیباست لحظه ای که سر نوشت

با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد!

چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما !

این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم ....

و آن سوی زندگی یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود !

آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم ؟

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:43 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

شاید آنروز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد ،خبری از دل پر درد گل یاس نداشت. باید اینجور نوشت :هر گلی هستی باش . چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجباریست زندگی در گرو خاطره هاست خاطره در گرو فاصله هاست فاصله تلخ ترین خاطره هاست...

+نوشته شده در 4 / 8 / 1398برچسب:,ساعت3:41 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

عزیزم،یادت هست؟! برایت نوشتم دوست می دارمت!

عزیزم، یادت هست به تو گفتم دستانم خالیست؟!

یادت هست گفتم کاش کمکی از آسمان برسد؟!

گفتم دلم برایت می تپد؟!

یادت هست؟یادت هست؟

دیدی حالا که بند بند وجودمان در هم آمیخته،خدا چگونه کمکمان کرد و فراموشمان نکرد؟

دیدی چگونه از آسمان کمکی رسید و دستان مرا کمی پر کرد؟

حالا چقدر به هم نزدیکتریم .آه خداوندا شکر...

گاهی دلم برای گرمی نفست تنگ می شود،گاهی دلم برای صورت زیبایت!

گاهی برای خندیدن آرامت و گاهی برای خنداندنت!

عزیزم،دلم از دل تنگیهایت می سوزد و وجودم از بی قراری هایت می میرد.

به جان عشق و فاصله ای که بین ماست،دل من هم برایت تنگ می شود.

و من غرق در این دلتنگی،نفس گرم تو را در خواب و بیداری،صورت زیبایت را در عکس هایت،خندیدن آرامت در در صدایت احساس می کنم و چه فرقی می کند؟ آن خنده ای که تو هدیه ام می کنی،من تنها می بویم و دوباره تقدیمت می کنم.

چون... تنها خندیدن توست که مرا زنده نگه داشته است.

تو را به اندازه ی شنهای ساحل و به اندازه ی قطره های دریای طوفانی دوستت دارم.

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:40 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

چی به روز من آوردی که داره اشکام میباره تو که هیچی نمیدونی از منو از سرنوشتم میدونم اصلا نخوندی نامه هایی که نوشتم با چه شوقی عاشقونه چشم به راه تو نوشتم با تو هیچی کم نداشتم بی تو بدجوری شکستم یا نرو یا اگه رفتی خاطراتتو نمیخوام به خدا این دفه رفتی دیگه دنبالت نمیام خسته ام از همه حرفات به تو هم خوبی نیومد برو و منو رها کن دیگه صبر من سر اومد دیگه بسمه نمیخوام که سراغمو بگیری برو که حقته که این بار دیگه از دوریم بمیری میدونم هر جا که باشم واسه تو فرقی نداره چی به روز من اوردی که داره اشکام میباره کاش میشد بازم میموندی عشقو یاد من میدادی من از اول میدونستم که تو از سرم زیادی کاش از اولش میگفتی که یه روز میخوای نباشی نه وقتی دل به تو بستم بری و ازم جدا شی توی خاطرم میمونه که تو رفتی بی بهونه به خدا ناله ی شبهام خون بهای عشقمونه سرتو بالا بگیرو بگو عاشقم نبودی من برات بازیچه بودم تو بگو برام چی بودی دیگه بسمه نمیخوام که سراغمو بگیری برو که حقته این بار دیگه از دوریم بمیری میدونم هر جا که باشم واسه تو فرقی نداره

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:39 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

این چه حس غربیه

که توی این وجودمه

پیدا نشد اون کسی که

تموم این وجودمه

می خوام برم دنیا وفا نداره

هر ثانیش خاطرتو میاره

باید برم یه جا تو این زمونه

رها کنم دلی که بی نشونه

------------------

سهم من از زندگی هیچی نبود

کسی ندید دستای من چه خالی بود

باید که احساس قلبمو ببندم

به هیچ کسی توو دنیا دل نبندم

------------------

می خوام برم دنیا وفا نداره

هر ثانیش خاطرتو میاره

باید برم یه جا تو این زمونه

رها کنم دلی که بی نشونه

------------------

سهم من از زندگی هیچی نبود

کسی ندید دستای من چه خالی بود

باید که احساس قلبمو ببندم

به هیچ کسی توو دنیا دل نبندم

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:38 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |
عشقه رفته

تازه داشتیم توو آسمونا پر می كشیدیم

كه دستامونو به دست هم بدیم

تازه داشتیم واسه عشق هم می مردیم

حالا با یاد خاطره هامون تنها موندیم

توو یه چشم به هم زدن عشقمونو به هم زدن

توو یه چشم به هم زدن اومدن و نارو زدن

آخه این دل من توی دلش زندونی بود

اون همه دنیای منو مرحم تنهایی بود

خدا چرا اینجوری شد زندگیم تباه شد

هر چی غم عالمه رو سرم خراب شد

توو یه چشم به هم زدن عشقمونو به هم زدن

توو یه چشم به هم زدن اومدن و نارو زدن

زندگی دیگه برام معنا نداره

خدا جون منو ببر بی اون دیگه فایده نداره

خدا چرا اینجوری شد زندگیم تباه شد

هر چی غم عالمه رو سرم خراب شد

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:37 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

یه جورایی درگیر عشق

این و اون شدی گلم

یه جورایی ورد زبون

دیگرون شدی گلم

اگه تقصیر منه پس باید برم رهات کنم

حتی اگه رها نشد قلب تا سینه بشکنم

------------------

خودمو راضی می کنم

این دلو از تو بکنم

اگه بشه سالی یه بار

دیگه بهت سر نزنم

قسمت ما جدایی شد

خودت اینو خوب می دونی

دیگه نمی خوام واسه من

شعرای غمگین بخونی

------------------

نمیشه خاطرات تو

از دفترم پاک بکنم

اسم تو از یاد ببرم

یاد تو رو خاک بکنم

------------------

من که تمومه لحظه ها

به پای تو ریختم عزیزم

من که تقصیری نداشتم

نمیری از توو خاطرم

------------------

یه جورایی درگیر عشق

این و اون شدی گلم

یه جورایی ورد زبون

دیگرون شدی گلم

اگه تقصیر منه پس باید برم رهات کنم

حتی اگه رها نشد قلب تا سینه بشکنم

------------------

خودمو راضی می کنم

این دلو از تو بکنم

اگه بشه سالی یه بار

دیگه بهت سر نزنم

قسمت ما جدایی شد

خودت اینو خوب می دونی

دیگه نمی خوام واسه من

شعرای غمگین بخونی

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:32 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

من از اینکه از تو دروغی شنیدم

به این حال و روز و به این شک رسیدم

تو اما که انگار بهونه ات همین بود

گذشتی چه آسون، چه آسون چه قدر زود

نگاه کن ببین حال من ناخوشه

جدایی چه آسون منو میکشه

منو میکشه خاطراتم باهات

کنارم نشسته یه سایه به جات

یه سایه که شکلش شبیه منه

که تنهایی هامو به هم میزنه

منو میکشه خاطراتم باهات

کنارم نشسته یه سایه به جات


نگاه کن ببین حال من ناخوشه

جدایی چه آسون منو میکشه

منو میکشه خاطراتم باهات

کنارم نشسته یه سایه به جات



نگاه کن ببین بی تو حالم بده

نمیای به خوابم دیگه سرزده

من ات میزنم دلت با منه

میدونم کیه ما رو چشم زده


نگاه کن ببین حال من ناخوشه

جدایی چه آسون منو میکشه

منو میکشه خاطراتم باهات

کنارم نشسته یه سایه به جات

یه سایه که شکلش شبیه منه

که تنهایی هامو به هم میزنه

منو میکشه خاطراتم باهات

کنارم نشسته یه سایه به جات

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:26 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

به خاطر روی زیبای تو بود

که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند

به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود

که دست هیچ کس را در هم نفشردم

به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود

که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم

به خاطر دل پاک تو بود

که پاکی باران را درک نکردم

به خاطر عشق بی ریای تو بود

که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم

به خاطر صدای دلنشین تو بود

که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست

و به خاطر خود تو بود....

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:24 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

نازنینم بمون پیشم

بذار من عاشقت بشم

از ترس تنهایی نیست در خواستم

دوست دارم ، من باهات رو راستم

بمون تو زندگیمو شاد تر کن لحظه هامو

می خوام با عشق تو بسازم تموم فرداهامو

مهربونی تواین زمونه مهمون هر قلبی نیست

تو همونی که می دونی مهربونــی چیست

بـــــــذار حالا که غرورمو شکستم

حالا که بهت گفتم عاشقت هستم

حالا که می دونی از نامهربونی ها خسته ام

حالا که فقط و فقط بــه تــــــــــو دلبستم

حالا که بدون اجازت با خیالت نشستم

حالا که خودت گفتی لایق عشق هستم

بـــــخوام که بمــــونی پیشــــــم

بذاری هر لحظه بیشتر عاشقت بشم

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:22 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

خودت میدونی میدونم دلیل رفتنت چی بود
اما می تونستی نری چرا می گی قسمت نبود
اگه قسمت نبود چرا توموندی خدا چرا مارو بهم رسوندی
اگه می دونستی یه روزی میری چراروزا رو تا اینجا کشوندی
چرا روزا رو تا اینجا کشوندی
چی بودم چی شدم بخاطر تو ولی پشت دلم رو خالی کردی
حالا اسمت می آد گریم میگره نمیدونی که با دلم چه کردی
اگه در حق تو خوبی نکردم بدون که خالی بود دستای سردم
ولی من در عوض هر چی که بودم با احساسات تو بازی نکردم
با احساسات تو بازی نکردم
اگر چه می دونم دوستم نداری به هر در می زنم تنهام نذاری
اگر پای کسی هم در میونه بزاراسمت اقلان روم بمونه
بزاراسمت اقلان روم بمونه
دم آخر بزاردست توی دستام بزاربهت بگم دردم چی بوده
فقط لطفی کنه حرفامو بشنو شاید دیگه نگی قسمت نبوده
اگه تصمیم رفتن رو گرفتی ببخش اگه پشیمونت نکردم
آره من واسه تو کم بودم اما با احساسات تو بازی نکردم
با احساسات تو بازی نکردم

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:19 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

من خیلی داغونم گلم تو دیگه داغونم نکن
من خیلی از تو بترم تکیه به شونه هام نکن
برو که وقتش بری برو که خیلی دل خورم
برو برو حتی تو رو دست خدا نمی سپارم
با بی خیالی من و نسوزون حالا که میری
نشو پشیمون
مگه نگفتی دوستم نداری چرا نمیری تنهام بزاری
دلم با جمله هات آروم نمی شه
برو دیگه برو واسه همیشه
اگه می گی واسط فرقی نداره
چرا چشمای تو بارونی می شه
دلم می خواست بازم طاقت بیارم
بازم هر چی که شود به روت نیارم
ولی حالا که حرف رفتن افتاد
برو دیگه باهات کاری ندارم
برو که وقتش بری برو که خیلی دل خورم
برو برو حتی تو رو دست خدا نمی سپارم
با بی خیالی من و نسوزون حالا که میری
نشو پشیمون
مگه نگفتی دوستم نداری چرا نمیری تنهام بزاری

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:17 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

قرار تنهایی ما روز جدایی فردا بود
خلاصه فردا واسه ما شروع کل دردا بود
فردا قرار بود من و تو از همدیگه جدا بشیم
فردا قرار بود همدم گریه بی صدا بشیم
از تو چه پنهون گل من، من خیلی وقته بی توام
دیروز وفردا نداره برام چه سخته بی توام
یادش بخیرقلب تو بود برای من سنگ صبور
می خواستم عاشقت کنم هر جور شده حتی به زور
حالا که نیستی لااقل تسکین به قلب من بده
اون که نخواست پیشم باشی حالا کجاست صبرم بده
چه جوری باور بکنم رقیب من نازت کنه شبا کنارت بخوابه
از خواب بیدارت کنه
یادته که زیر بارون تو دعا کردی بمیرم
منم قول دادم که دیگه عکستو بغل نگیرم
تو دعات گرفتو مردم اما عاشقم هنوزم
با همون یه قاب عکست می گذرونم شب و روزم
لحظه های آخر تومیره ازیادم به سختی
بدرقت اومدم اما دست تکن ندادی رفتی
یه دل خوشی دارم هنوز حالا که دارم میمیرم
هر وقت که بارون بباره تو رو کنارم میبینم
نگاه به چشم خیس من به عشق پاکم نکنی
رفیق من رفته سفر چند روزی خاکم نکنید

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:15 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

شاید خوشش نیاد که من تو خاک و خونه پیرهنم
مردم چرا اون نمیاد با گل سرخ به دیدنم
توقع داشتم میمیرم حداقل نگاه کنه
حتی نیومد لحظه ای با جسمم هم وداع کنه

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:13 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

طلوع کن از سرزمین رویاهایم ای ستاره ی شب های تاریکم ! آسمان دلم را منتظر مگذار

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:12 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

محاسبه عاشقانه :

۱ + ۱ = همه چیز

و

۲ – ۱ = هیچ چیز

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:11 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |

هرچقدر بد شدی بازم حرف رفتن نزدم
تو همش راهتو رفتی من همش راه اومدم
تا به سختیا رسیدیم خودتو باختی چرا
اگه دوریم دغدغت بود دورم انداختی چرا
هرکاری کردم به چشت اصلا نیومد
ببخش عزیزم که همین ازم بر اومد
چیشد اون حس زلالت اون دل ساده و صاف
لا اقل دستشو ول کن جلو من بی انصاف
من دلم قد یه دریاست طاقتم خیلی کم
نگیر دستاشو اقلا پیشم انقدر محکم
تا یکی اومد سراغت دل من رو پس زدی
تو کنار کشیدی اما کاش کنار میومدی
به هر دری زدم که تو آروم بگیری
حالا که خوبه همه چی تو داری میری
اگر چه رفتی عزیزم با عشق تازه
ولیکن این در رو به تو همیشه بازه
یه روزی خسته میشی از پرسه و ولگردی
یا پشیمون میشی از اینکه منو ول کردی
تازه خواستم پر بگیرم که شکستی بالمو
توکه جای زانوهام نیستی نفهمیدی حالمو

 

 

+نوشته شده در 4 / 8 / 1391برچسب:,ساعت3:7 PMتوسط ◕‿ ◕فرشـــــــــــــــــــــــــــته✿◕¤¤••.•ღ |